محل تبلیغات شما
لحظه‌ای که شال را بر گردنم انداختند، چه حال خوبی داشتم، انگار آن همه دلشوره و اضطراب ناپدید شدند. گوشه‌ای ایستادم و مسافرم را نگاه می‌کردم. خودم را فراموش کرده بودم، چه ذوقی داشت! چشمانش برق می‌زد، خنده از لبانش کنار نمی‌رفت. من هم با خنده‌هایش می‌خندیدم و با ذوقش، ذوق می‌کردم. حس می‌کردم من از همه خوشحال‌ترم؛ چون خوشحالی‌ام دو تا بود.

چهارشنبه ها با سفیر عشق

D.sap سبب شفا و سلامتی

برداشت از لژیون چهاردهم ( سیدی مجاز) به قلم همسفر فروغ کرمی

می‌کردم ,هم ,خنده‌هایش ,می‌خندیدم ,نمی‌رفت ,ذوقش، ,از همه ,می‌خندیدم و ,با خنده‌هایش ,خنده‌هایش می‌خندیدم ,و با

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هوم فرش HomeFresh luhoubidba بارقه لطف تشریفات عروسی , تشریفات مجالس , باغ تالار عروسی Jorge's collection Wayne's info Jay's blog my routines آشناآباد [ اوشناوا ] speedyingameny