خواستم که بال پرواز مسافرم باشم؛ ولی دریافتم چیزی حرکت ما را کند کرده و آن وزنه های سنگین حسد، منیت، ترس، خودخواهی و . بود که به بالهایم آویزان بودند. با آموزشهای کنگره سعی در بازکردن آنها نمودم تا جایی که بالهایمان چنان سبک شد که امکان پرواز در آسمان آبی رهایی را یافتیم. اگرچه در صور ظاهر یک همسفر بوده و هستم؛ ولی در صور پنهان مسافری میباشم و سفر درونی ام همچنان ادامه دارد و آن چیزی که همیشه برایم ارزش دارد این است که فقط در کنار مسافرم حرکت کرده و او را رها نمایم تا او نیز در طول سفرمان بال و پر گرفته و پرواز دوباره را بیاموزد، آنطور که دوست دارد.
درباره این سایت