هی گاااااایز!
بعد میلیاردها سااااال با یه پست درست درمون برگشتم!
جای همتون خالی، چهارشنبه درست بعد کلاسم و پسرخالم رفتیم خرمآباد!
صبح روز بعد خیلیییی عادی گذشت تا زمانی که با مامانم رفتیم آرایشگاه مردونه تا موهامو برا عروسی کوتاه کنم!
صاحب آرایشگاه یه طوطی داشت که اسمش فندق بود.
طوطیه اولش ساکت بود تا زمانی که به قول صاحب آرایشگاه یخش آب شد و شروع کرد به بلبل زبونی کردن!
هی با اون صدای قورباغه طورش میگفت فندووووووووغغغغ!XD
منم موهامو آلمانی زدم از نوع فکل دارش XD
بعد هم مامانم رفت آرایشگاه و خالم اومد منو رسوند خونه :)
وقتی مامانم اومد دیگه کم کم شروع کردیم به حاضر شدن و رفتیم به عروسییییییی!
و اما.
دوباره فاطمه رو ملاقاتیدمممممممممممم!
انقدر با هم حرف زدیم:)))
کلی هم با اکیپش که شامل بهار (ناگفته نماند کی_پاپره ^_^) و مبینا و ثنا و فائزه که خواهرش بود عکس انداختیم و رقصیدیم :)
فردا ظهرش تو راه برگشتن با خالم و پسرخالم کلی حرف زدیم :) وقتی رسیدیم نزدیک قم رفتیم به کراش بابام XD مجتمع مهر و ماه :)
وقتی خواستیم تو فود کورت ناهار بخوریم از همون اول چشمم افتاد به غرفه آنجلو!
حالا چرا؟
چون دلستر بشکهای داشتتتتتتتتت!
ینی جلو چشم خودم از تو بشکه ریخت تو لیوان!
ناهارم یه مرغ سوخاری زدیم بر بدن :) و بعدش دیگه رفتیم تا تهران :)
ببخشید که این پست کوتاه بود :( و تا درودی دیگر بدروووووووووووووووووووووووووووووددددد
خاطرات دیوانه وار من این قسمت: بستنی 3 اسکوپی و سپس 4 اسکوپی!
رفتیم ,هم ,آرایشگاه ,تو ,مامانم ,یه ,و پسرخالم ,زمانی که ,صاحب آرایشگاه ,رفتیم به ,تا زمانی
درباره این سایت